پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۱۰۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

"لبخند" تنها واکنش من به سخنان آن پیرمردِ باعطوفت بود، اگر می‌توانستم بیشتر کنارش می‌ماندم و از این غریبه می‌خواستم بازهم برایم حرف بزند، ازش می‌خواستم بازهم با فلسفه‌های پدرانه‌اش مرا دلداری دهد؛ او خیلی مرا یاد پدرم می‌انداخت.
با این‌که میلی به رفتن نداشتم اما با وجود جبر زمانه‌ای که با من سر ناسازگاری داشت، از ماشین پیاده شدم.
- خدا به همراهت دخترم.
لبخند کج و معوج

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پارمیدا

    00

    سلام کاش امروز هم دو پارت میذاشتین🌹

    ۴ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    سلام گل، یه کوچولو مشغله داشتم وگرنه حتما دو پارت می‌ذاشتم. مرسی از نگاه زیبات✨🌹

    ۳ ماه پیش
  • آوا

    10

    به به👏👏

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    😍✨🌹

    ۳ ماه پیش
  • لیلی

    10

    خووووب دیگه خسته نباشید انتظارهای پایان رسید این دوتا به هم رسیدن مبااااارکه😁😆

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.